تغییر سازمانی یا شلوغ کاری و دردسر( بخش اول )
به نظر می رسد که در بیشتر سازمانها بدبینی نسبت به تغییر و سازماندهی مجدد وجود دارد. من می توانم این بدبینی را درک کنم. این بدبینی اغلب فشار خون را تا حد ترسناکی بالا می برد و منجر به مشکلات و اختلالات بزرگی می شود، بدون اینکه فرد خودش متوجه باشد. در چنین شرایطی شنیدن عباراتی نظیر چیدن دوبارهی صندلیها در عرشه ی کشتی تایتانیک، چرخش تایرهای صاف، همان بازیکنان اقدیمی، همان سریش کهنه بسیار رایج است، هر چند نباید اینگونه باشد.
تغيير، زمانی اتفاق می افتد که افراد بدانند بهترین سود و منفعت انها تامین می شود. به علاوه، تغییر چیزی است که بدون اینکه متوجه باشیم اتفاق می افتد. رئیسها تغییر می کنند. بازارها تغییر می کنند. فناوریها تغییر می کنند. محصولات تغییر می کنند. خود شما تغییر می کنید. همه ی اینها خوب هستند، ولی بیشتر مردم تغيير را دوست ندارند، همچنانکه هری ترومن گفت: اگر می خواهی مردم را دیوانه کنی، چیزی را برایشان تغییر بده.
کلید تغییر در سازمان یا زندگی این است که رخ دادن آن را به رسمیت بشناسید و با آن کنار بیایید. اگر می بینید که وکلا در اطراف سازمانتان پرسه می زنند و با اب وتاب درباره ی نمودارهای سازمانی حرف می زنند، سازمان در آستانه ی تغییر است. اگر همسر شما هر شب ساعت ۲ به خانه برمی گردد و ادعا می کند کارش تا نیمه های شب طول کشیده و احساس می کنید تن او بوی لوسیون شستشوی بدن هتل می احتمالا وضعیت ازدواج شما در استانهی تغییر است. و بزرگترین آنها: اگر تو دی شغلت هستی، احتمالا باید نگران باشی . چه کسی بهتر از خود تو می داند که تو محل کار، یک نیروی کار آمد بدون جایگزین هستی، یا یک فرد زائد قابل چشم روش همه ی موضوعاتی که در کنفرانسها ارائه می شوند عناصری از تغییر را با خود به همراه دارند که با شعارهای جذابی مثل "چالشهای تغییر، از تغییر استقبال کی مسئولیت تغییر را بپذیر بیان می شوند. با وجودی که کنفرانسها مدام برگزار می شوند اما احتمالا دوباره در همان ساعتی از خواب بیدار می شویم که قبلا بیدار می شدیم همان برنامه های تلویزیونی را تماشا می کنیم که قبلا تماشا می کردیم و همان کفشهایی را می پوشیم که در دوران دانشجویی می پوشیدیم.
همه ی ما بارها این نصیحت را شنیده ایم که تغییر به طور پیوسته و مستمر رخ می دهد و ما نیاز داریم با آن کنار بیاییم گفتن این حرف آسانتر از عمل کردن به آن است، بویژه وقتی که می بینید تمامی همکارانتان شغلشان را از دست داده اند و شما اقرار است کار آنها را هم انجام بدهید. نام این مسئولیت پذیری نیست بلکه، کار اضافی است. وقتی می بینید که تغییرات بزرگی در حال رخ دادن هستند پیش بینی کنید که چطور می خواهید با آنها کنار بیایید. برای اتفاقات احتمالی برنامه ریزی کنید. بدون برنامه ریزی، احتمال زیادی دارد که نوک پیکان تغییر علیه شما عمل کند.
هیچ تغییر بزرگی در یک شرکت اتفاق می افتد، مگر آنکه فناوری بخشی از آن باشد.
اگرچه در دفاتر بزرگ کاری ممکن است ایده های بزرگی ارائه شود، ولی بیشتر کارکنان می دانند که این ایده های کوچک هستند که تغییرات بزرگ را به وجود می آورند.
انجام سریع و کامل کارها خود نوعی استراتژی است. و تمرکز مهمتر از استراتژی است.
گاه زمین خوردن بدون اینکه چیزی تغییر کند رخ می دهد.
اینگونه نیست که برای مشکلات سازمان، فقط یک راه حل وجود داشته باشد. سعی کن با بهره گیری یک معیار مشخص، بهترین راه حل را از بین راه حلهای مختلف انتخاب کنی.
مشاوران را هیچ کس دوست ندارد یا دلش نمی خواهد به آنها پولی پرداخت کند. با این حال، آنچه مشاوران باید انجام دهند، به سرانجام رساندن کارهاست. این چیزی است که هرچه بابتش پول بپردازی ارزشش را دارد.
مقاومت زیاد در برابر به کارگیری یک سیستم جدید یا مقاومت در برابر تغییر احتمالا به معنای این است که آنها مشکلی دارند. کارکنان معمولا در راستای منافع سازمان عمل می کنند. به حرفهایشان گوش کن.
زمانی گروهی از کارکنان گفتند: به ازای هر سیستمی که شما ایجاد می کنید ما یک سیستم موازی یا مخالف ایجاد می کنیم. اگر کارکنان سیستمی را دوست نداشته باشند، پیاده سازی آن تقریبا غیرممکن است.
تغییر سازمانی رخ نخواهد داد، مگر اینکه کارکنان باور داشته باشند که بهترین منفعت آنها را تأمین خواهد کرد.
همواره دنبال ۸۰ درصد باش و ۲۰ درصد بقیه را بی خیال شو (البته این ۲۰ درصد بندرت ارزش تلاش کردن را دارد).
اگر استراتژیهای اجرانشده ی شرکت هر کدام یک شاهی ارزش داشتند، همه ی ما الان ثروتمند بودیم.
استراتژیها همیشه وقتی که اعلام می شوند جلوه ی خوبی دارند و عالی به نظر می رسند. واقعیت اما از روز بعد نمایان می شود.
محدوده ی پروژه همیشه وقتی به طور دقیق و مشخص تعریف شود بهتر است. و آخرش که چی؟ سؤالی است که پرسیدن آن در موقع آغاز یک پروژه ی بزرگ خوب است.
هرگز پروژه ها را رها نکن، مگر زمانی که به اتمام رسیده باشند.
هیچ گاه فراوانی جزئیات کا حجم یک نوشته را با نتایج اشتباه نگیر. خیلی وقتها ایک پروپوزال ۱۰ صفحه ای بهتر از یک پروپوزال ۱۵۰ صفحه ای است .
با همه ی ابتکارات سازمانی بسان یک محصول رفتار کن و درست همان طور که یک محصول را در بین مشتریان جا می اندازی، آنها را جا بینداز.
چیزهایی مثل مشکل ارتباطات، عولات محصولات و کاهش روحیه، مشد واقعی نیستند. آنها علائمی دال بر وجود مشکلات دیگر هستند (معمولا مدیریت استبدادی). تمرکز خودت را بر درست کردن علائم نگذار، مشکلات را حل کن.
حاصل هفته ها جلسه و تمرکز فشرده ی هیات رئیسه باید چیزی بیش از مأموریت یک خطی باشد که در سازمان قابلیت اجرا ندارد.
داده ها همیشه محرک قدرتمندی برای تصمیم سازی هستند.
مشارکت واقعی کارکنان به این معناست که دست کم ۱۰ درصد از نیروی کار، فعالانه به امور مربوط به تغییر سازمانی با بهبود بهره وری مشغول شوند.
تغییراتی که با هدف توسعه انجام می گیرند باید حداکثر چندهفته یا چند ماه به طول بینجامند، نه چند سال.
تمام سازمانها دارای ماموریت سازمانی و فرهنگ سازمانی هستند. سوال اینجاست
که آیا دارای مأموریت و فرهنگ درستی هستند یا نه؟ لازم نیست برای ایجاد این دو وقت صرف کنی، ولی احتمالا لازم است برای تغییر یکی از آنها وقت بگذاری.
تغییر سازمانی هنگامی که تعداد انتخابها محدودند با انتخاب دیگری وجود ندارد آسانتر است.
اگر مدیریت بالادستی نیازی به تغییر احساس نکند، یا تغییری رخ نخواهد داد، یا اینکه تلاش برای ایجاد تغییر چنان دشوار و رنج آور می شود که افرادی که به دنبال تغییر هستند به جای ادامه ی تلاش، آن را رها خواهند کرد.